8 روز از ماه رمضون به سرعت نور گذشت. آدم وقتی مشغوله اصلاً بلندی روز رو احساس نمی کنه و من این مشغولی رو مدیون طرح ولایتم. تا حالا که خیلی چیزا یاد گرفتم. به قسمتشم در مورد آقا. یه سوال. فک می کنید وضع زندگی آقا از نظر مادی چطوره؟
21 سال گذشت.باورم نمیشه!!!من یک ساعت از 22 سالگیمو رد کردم؟؟؟؟!!!من امسال کنکور ارشد میدم؟یعنی اینقدر بزرگ شدم.چطوری گذشت؟چه زود گذشت.
حیف که وبلاگ قبلیمو غصب کردند وگر نه همونجا می نوشتم.اینججا رو هم خیلی قبل تر از اینکه اون وبلاگ رو حذف کنم زدم ولی واسه خودم می نوشتم ولی الان برگشتم.آدمی که چند ساله وبلاگ نویسی می کنه نمی تونه بیخیالش بشه حتی به بهانه ی کنکور ارشد.
اونروزی که رفتم ثبت نام کردم برا اعتکاف چه ذوقی داشتم فک می کردم حداقل اگه نشد برم مشهد می تونم برم اعتکاف!!!پشیمون شدم از اینکه مشهد نرفتم به بابایی گفتم ، واسه منم بلیت(بلیط؟) گرفتند!!!از مشهد اومده و نیمده سرما خوردم!بیخیالش شدم!!!مهمش نگرفتم!!!تا جمعه که از خابگاه رفتم خونه!!!اول رفتم دکتر بعد رفتم خونه!!حال خوشایندی نداشتم!!!همین الانشم رو به موتم!!!بنابراین تصمیم گرفتم بیخیال اعتکاف بشم هرچند که ناخوشایند است!!!