بعد از مرگ مادربزرگم مرگو نزدیک حس می کنم! امروز که تو یک قدمیم بود. چند وقتی بود تصمیم گرفته بودم وصیت نامه بنویسم اما چون شنیده بودم عمرو طولانی می کنه گفتم بیخیال بابا! عمر طولانی می خوام چیکار؟ والا!!! اما الان تصمیم جدی گرفتم که بنویسم! ایشالا تا یکی دو سه سال دیگه نوشته می شه!
قحالا ضیه امروزو بگم. تواتوبوس نشسته بودم آهنگ گوش می دادم (با هندز فری! همچین آدم با فرهنگیم من)! کناریم هم خواب بود! یهو نمی دونم چی شد که راننده زد رو ترمز و یه بوق کشدار هم زد! گناریم بدجور از خواب جا پرید و تا وسط اتوبوس رفت. برگشت یه چیزی پرسید منم هندزفریمو درآوردم و پرسیدم چی می گی! گفت می گم چی شده؟ منم تا اونجایی که در وسعم بود توضیح دادم. اونم گوشیشو برداشت و به شخصی که به نام "azize delam" ذخیره شده بود زنگ زد و 100 تومن هم از توی کیف پولش برداشت و گذاشت کنار! دوباره گرفت خوابید!
خسته شدم از دانشگاه و خوابگاه!
کاش این یک سال لعنتی تموم می شد!
هرچی می گذره می فهمم چقدر خونوادم و خونمو دوس دارم!
فک کنم آخرالزمان شده
آخه امروز تو دانشگاه چندتا پسر خوابگاه پیاده شدند همه کیف دستشون بووود
درسته ته ته قلبم ناراحتم ازکسایی که منودوست خودشون می دونستند و حالا نمی دونند ولی الان به این نتیجه رسیدم که مهم این که اونا تا ابدجز دوستات هستند!
مخاطب خاص نوشت:
می دونم خیلی وقته به وبلاگم سر نمی زنی اما من مینویسم!
وقتی که گفتم می تونیم کتاب و جزوه های مشترک رو می تونیم شیر(share) کنیم اونروزا هم اتاقی بودیم. مهم نیست برام چرا از این اتاق رفتی ولی خوب هر عملی یه نتایج منفی هم داره!
اگه هم اتاقی بودیم .....
بیخیال
این نیزبگذرد
پ.ن: اگه تنهای تنها هم بشم باز هم خدا هست!
زینب عزیزم مرسی از اینکه گفتی چرا نیستم؟ جوابش اینکه حوصلشو نداشتم!
ا
اینروزا دلم بد فرم گرفته!
باور نمی کردم که یه روز برسه که کسی که تعریفشو می کردم بلاکم کنه! فیسبوکو نمی گم، کلن بلاکم کرده! فرض کن!!!! اون مسیجش خوردم کرد! قلبم ناراحته! کسی که دو سال با خندش، خندیدم و با نگرانیش در مورد زینب نگران شدم حالا رفت! شاید خیلی ها بگند مهم نیست اما من نمی تونم بگم! چون مهمه! چون ....
بیخیال
این نیز بگذرد!