خونه

خسته شدم از دانشگاه و خوابگاه! 

کاش این یک سال  لعنتی تموم می شد! 

هرچی می گذره می فهمم چقدر خونوادم و خونمو دوس دارم!

آخرالزمان

فک کنم آخرالزمان شده 

 

 آخه امروز تو دانشگاه چندتا پسر خوابگاه پیاده شدند همه کیف دستشون بووود

درسته ...

درسته ته ته قلبم ناراحتم ازکسایی که منودوست خودشون می دونستند و حالا نمی دونند ولی الان به این نتیجه رسیدم که  مهم این که اونا تا ابدجز دوستات هستند! 

 

 

 

مخاطب خاص نوشت: 

می دونم خیلی وقته به وبلاگم سر نمی زنی اما من مینویسم! 

وقتی که گفتم می تونیم کتاب و جزوه های مشترک رو می تونیم شیر(share) کنیم اونروزا هم اتاقی بودیم. مهم نیست برام چرا از این اتاق رفتی ولی خوب هر عملی یه نتایج منفی هم داره!  

اگه هم اتاقی بودیم ..... 

بیخیال 

این نیزبگذرد 

 

 

پ.ن: اگه تنهای تنها هم بشم باز هم خدا هست!

دلم گرفته

زینب عزیزم مرسی از اینکه گفتی چرا نیستم؟ جوابش اینکه حوصلشو نداشتم! 

 

 ا

اینروزا دلم بد فرم گرفته! 

باور نمی کردم که یه روز برسه که کسی که تعریفشو می کردم بلاکم  کنه! فیسبوکو نمی گم، کلن بلاکم کرده! فرض کن!!!! اون مسیجش خوردم کرد! قلبم ناراحته! کسی که دو سال با خندش، خندیدم و با نگرانیش در مورد زینب نگران شدم حالا رفت! شاید خیلی ها بگند مهم نیست اما من نمی تونم بگم! چون مهمه! چون .... 

بیخیال 

این  نیز بگذرد!

بیچاره بابابزرگم که تنها شد!  

هنوز هم باورش برام سخته. واقعاً رفت؟