بعد از مرگ مادربزرگم مرگو نزدیک حس می کنم! امروز که تو یک قدمیم بود. چند وقتی بود تصمیم گرفته بودم وصیت نامه بنویسم اما چون شنیده بودم عمرو طولانی می کنه گفتم بیخیال بابا! عمر طولانی می خوام چیکار؟ والا!!! اما الان تصمیم جدی گرفتم که بنویسم! ایشالا تا یکی دو سه سال دیگه نوشته می شه!
قحالا ضیه امروزو بگم. تواتوبوس نشسته بودم آهنگ گوش می دادم (با هندز فری! همچین آدم با فرهنگیم من)! کناریم هم خواب بود! یهو نمی دونم چی شد که راننده زد رو ترمز و یه بوق کشدار هم زد! گناریم بدجور از خواب جا پرید و تا وسط اتوبوس رفت. برگشت یه چیزی پرسید منم هندزفریمو درآوردم و پرسیدم چی می گی! گفت می گم چی شده؟ منم تا اونجایی که در وسعم بود توضیح دادم. اونم گوشیشو برداشت و به شخصی که به نام "azize delam" ذخیره شده بود زنگ زد و 100 تومن هم از توی کیف پولش برداشت و گذاشت کنار! دوباره گرفت خوابید!
تو هم اصلا گوشی بنده خدا رو دید نزدی؟؟؟
من موندم تو اون نوشته رو گوشی عزیز دلم و از کجا تونستی بخونی.
اما مرگ نزدیک است و خوب اومدی. چقدرم که تو بهش توجه کردی